آفتاب محرّم بر می دمد و کربلایِ دل را به هُرم سوزانش می گدازد.
بانگ چاووش کاروانِ محرّم به گوش می رسد و شیدائیان را دوباره به مهمانی شور و حماسه فرا می خواند و جان عشاق را از جام گریه سرمست می کند.
دسته های سوگوار حسینی، دوباره دست به ضریح سینه ها می آویزند و حسینیه دل را با گلاب اشک، غبار می روبند تا حماسه و اندوه کربلا را به میهمانی فرا خوانند.
هله! که محرّم فرا رسیده است.
ای ماه خون! بار دیگر از راه می رسی و با نسیم گرم کربلایی، قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی.
در تقویم دل ما خاطره هیچ ماهی به سرخی تو نیست!
سلام خدا بر تو و بر ستارگانی که بر گردت حلقه زده اند!
و سلام خدا بر خورشیدِ فروزانی که در خود جای داده ای! دوباره سکوت تاریخ را درهم می شکنی و بغض ناله را از تنگنای حنجره ها آزاد می کنی.
بار دیگر از راه می رسی و برف سکوت را با آفتاب عشقی که بر آسمان سینه داری، آب می نمایی و آن را به اقیانوس خروشان فریاد می رسانی!
ای ماه خون خدا! قدومت گرامي...
نظرات شما عزیزان:
- تاریخ :دو شنبه 20 / 8 / 1391برچسب:,
- نظر بدهید